ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
بسم الله الرحمن الرحیم
حدیث روز : الإمام علیّ(ع) - شرح غرر الحکم 2/567
خداوند سبحان هرگاه خیر بندهاى را بخواهد به او توفیق دهد که عمرش را در بهترین کارها بگذراند و فرصت زندگىاش را پیش از آنکه از دست رود در طاعت او سپرى نماید
آیا میدانستیدکه
بیمرغ قبل از این که بنایی که هم اکنون تبدیل به خرابه شده (ده کهنه) وجود داشته باشد به حالت
قلعه ای بوده است و دور تا دور روستا دیوار بلندی داشته و دروازه ورودی روستا شبها بسته میشده و جلو درب روستا خندقی وجود داشته که پر از آب بوده است و حوض انبار بیرون قلعه بوده.در بالای خانه خانم جعفر برج بسیار بزرگی بوده که تا چند وقت پیش نیز بقایایی از آن وجود داشت ولی پس از تخریب خانه های قدیمی آثار برج مذکور نیز تخریب شد.این برج برای نگهبانی از آن قلعه بوده است و از زیر برج دریچه ای رو به انبار باز میشده که در صورتی که روستا در محاصره دزدان قرار بگیرد مردم بتوانند از آن دریچه آب آشامیدنی خود را تامین نمایند و در فشار بی آبی تسلسم مهاجمان به روستا نشوند.البته بنا به گفته قدیمیها بچه های کوچک همیشه در تابستانها از فشار گرما و به علت گرم بودن آب میمردند و برای این که بچه ها زیاد احساس گرما نکنند اونها رو در موقع ظهر روی راه پله های آب انبارها(به قول معروف نه لیزه) نگهداری میکردند تا زیاد احساس گرمی نکنند.البته از زمانی که آب انبار جدید و بزرگ در بیمرغ توسط یکی از خیّرین که مالک املاک گیسور بود درست شد دیگه مرگ و میر کودکان در تابستونها کم شد.لازم به ذکره که این آقا در هفت روستا از این آب انبارها درست کرده که یکی گیسور و دیگری بیمرغ و همچنین روستای نجم آباد بوده.
شاید بعضیها که مثل بنده نثل جدید هستیم باور نکنیم که زمانی بوده که دزدان به روستاها حمله میکرده و اقدام به دزدی اموال مردم میکردند.دزدانی مانند قرمز خان که از طایفه شبکی و اقوام همین آقایان رستمی بوده و توسط مامورین در هنگام بیدار شدن از خواب پس از محاصره و خیانت کسی که براش غذا می آورده کشته میشه و سالار خان هم که برادرش بوده بنا به روایتی در جلگه رخ کشته میشه و بعضیها میگن به شهرهای شمال فرار میکنه که فرزندانش الان اونجا زندگی میکنند و همچنین آقای غلامحسین بهلولی(بهلوری) که از اهالی کیبر بوده و با فرزندانش به دزدی و قارت روستاها میپرداخته که بعضی که میگن سالار خان در جلگه رخ کشته شده عقیده دارند که غلامحسین بهلولی در گرگان سکنی کرده و غلامرضا شورابی که از اسمش معلومه که از اهالی شوراب بوده و به علت اینکه شترهاش رو ازش میدزدند و هر چه پیش این یکی و اون یکی میره تا شترهاش رو برگردونند ولی فایده ای نداره و تصمیم میگیره خودش دست به دزدی و راهزنی بزنه و به همین دلیل خودش و پسرش و به احتمال زیاد برادرش اسلحه برداشته و جهت راهزنی از شوراب خارج میشن و مخفیگاهش غاری بوده که هم اکنون نیز معروفه به غار غلامرضا شورابی و در همان غار به وسیله نیروهای حکومت کشته میشه و میگن از اطراف مشهد دزدی میکرده ولی به اهالی روستاهای این منطقه کاری نداشته و شب هنگام آدم میفرستاده درب خونه کسانی که در بیمرغ مقداری دستشون به دهنشون میرسیده و ازشون تقاضای آرد و روغن و خورد و خوراک میکرده و بعد از مرگش پسرش که همراهش بوده تیر میخوره.پسرش بعد از مرگ پدر آزاد میشه و به عنوان خان چوپان گوسفندهای بلوچهای جنت آباد در میاد ولی از بس که ظلم میکرده یک روز چوپانها با هم دست به یکی کرده و اون رو میکشند.
و اما قضیه آقای غلامحسین بهلولی این بوده که از روستای نوده پشنگ برای بیمرغیها خبر میارن که غلامحسین بهلولی که از اهالی کیبر بوده و به همراه ایل و طایفه اش که حدود بیست نفر میشدند به روستای نوده پشنگ حمله کردند و اون روستا رو گرفتند و خانه ها رو غارت کردند که مردم بیمرغ نیز برای پیشگیری و دفاع در مقابل دزدان، پدر بزرگ استاد محمد و استاد رمضان سپاهی رو که سربازی رفته بودند به همراه یک نفر دیگه رو با اسلحه سر پر میفرستند بالای امامزاده برای تیر اندازی به سمت مهاجمان.
یکی از اهالی تعریف میکرده که بالای بام خانه ام بودم ببینم غلامحسین بهلولی چه جور آدمیه.میگه دیدم از سمت همین راه آسفالت فعلی بیمرغ به نوده پشنگ و از جایی که جاده روشناوند دور میزنه به سمت امامزاده تعداد تقریبی 12 یا 20 نفر با اسب که البته تعدادشون یکی از همین دوتا هست که من درست یادم نیست در حال حرکت به طرف بیمرغند.گفته بود که تمامی نفرات بالای اسب بودند غیر از یکی که جلو بقیه پیاده می اومده ولی به قدری قدش بلند بوده که سرش از سر اسب بالاتر بوده.
میگن این آقا که معروف بوده به بهلولی وقتی میبینه بالای امامزاده تفنگدار گذاشتند سوار بر اسب میشه و خودش رو طوری روی اسب خم میکنه که سرش کنار گوش اسب قرار میگیره و مردم میدیدند که یک اسب بدون سوار به تاخت به سمت امامزاده در حال حرکت هست که بلافاصله خودش رو به راه پله های فعلی امامزاده میرسونه و با اسلحه از راه پله ها میره بالا.این بنده خداها که بالای امامزاده بودند حالا یا از ترس یا هم از این بابت که اسلحه هاشون کار نمیکرده هیچ کاری نمیکنند تا این که بهلولی به بالای سرشون میرسه واسلحه ها رو از اینا میگیره و به لبه های بام امامزاده میزنه و میشکنه و یک کتک درست و حسابی هم اونا رو مهمون میکنه و در آخر میگه شما رو به همین بزرگوار بخشیدم(منظور امامزاده بوده)
میگن بقیه تفنگدارها هم برج معروف به حاج محمدعلی استوار و برج جای ساباد رو تصرف میکنند.به روایتی میگن که در همون زمان جدّ این آقای حاج محمد احمدی تفنگ برنو داشته و از بالای برج حاج محمد علی استوار یک تیر به سمت مهاجمین شلیک کرده که بعد از گرفتن برج مردم رو تو فشار گذاشتند که این اسلحه از کی بوده که کسی لو نداده بود.(به علت مدرن بودن برنو در اون زمان دنبالش میگشتن).
بعد هم روستا رو غارت میکنند و خارج میشن.
این بود داستان حمله غلام حسین بهلولی به بیمرغ.تو کتابای تاریختون ثبت کنید دوباره فکر نکنم کسی حوصله کنه بنویسه.
اهوو نگا از روستا بنیابادم اگه چیزه میدونی بوگو
از بنیاباد چشه گویوم.شما کریمی ها یک دعوای چند سال پیش با حسینی ها داشته از اونجه چه خبر
سلام اطلاعات بیشتری از غلام حسین بهلولی و تیره ی بنویسید متشکرم
سلام جالب بود اگه بتوانی اسم راوی و اطلاعات بیشتری از قوم بهلولی بدهی ممنون میشم
تیره بهلولی در منطقه کوه کیبر در روستاهای خلط آباد،لاخی،برکا،قلعه سرخ،سرچشمه قاین زیرکوه قائنات ،روستای چاه زول و بنیاباد از توابع خواف و رحمت آباد از توابع گناباد ساکن هستند
البته بیشتر در خط مرز ساکنن.
اگه اطلاعات دیگه ای خواستید در حد توان کمکتون میکنم.
راوی پدر خودم بوده که به قول پدرش تعریف کرده
سلام
البته تیر که خورده بوده و بعد رفیقشو بالا سرش دیده این ضرب المثلو گفته بوده.
ای رفیق ناباب.البته زغال خوب هم بی تاثیر نیست
سلام
مگن وقت غلامرضا شورابی بگرفتن گفتش که : شغال بیشه مازندران را ندرد جز سگ مازندرانی
چون مگن که لو رفتن مکانش توسط رفیقش بوده.
علیک سلام. مو که شنیدم اور بکشتن.خا شاید اول اور بگرفتند بعد اور بکشتن.
سلام مطالب خوبی روی وبلاگ گذاشتم که بعد نیست بدونین
متشکر.خسته نباشی
با سلام . خسته نباشید. داستان یا بهتر بگویم واقعیتی بود که قبلا من هم بصورت شکسته بسته شنیده بودم اما تا بحال به این شکل کامل و جامع نشنیده و نخوانده بودم. دستتان درد نکند. بهتر است از کسی که این داستان را نقل کرده نیز اسم ببرید تا اگر سوالی در این مورد بود بتوانیم بطور مستقیم با خود راوی ارتباط برقرار کینم. در هرحال هم عکس بسیار جالبی بود و تجدید خاطره ای برایم شد و هم داستان خوبی. با تشکر فراوان
سلام و خیلی ممنون.اگر ایمیلتون رو بدین مشخصاتش رو براتون میفرستم