خبرنامه دی یا بیمرغ

خبرنامه دی یا بیمرغ

خبرهای روزانه وهفتگی از روستاهای بیمرغ، اروک و اسو گناباد در خبرنامه دی
خبرنامه دی یا بیمرغ

خبرنامه دی یا بیمرغ

خبرهای روزانه وهفتگی از روستاهای بیمرغ، اروک و اسو گناباد در خبرنامه دی

مطالبی کوتاه از بیمرغ

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام مجدد خدمت بیمرغیهای عزیز که بعد از مدتی دوباره مزاحمشان رمیشوم.همچنان همراه با دو دلی دارم این مطالب را مینویسم.نمیدانم کار درستی است یا نه.به هر حال امیدوارم خداوند متعال از این کار من ناراضی نباشد


خبرهای بیمرغ در این روزها خبری که بین مردم پیچیده باشد نیست ولی اخباری هست که به نظر دوستان میرسد


السلام علیک یا اباعبدالله

اولین خبر راجع به ماه عزا و فرا رسیدن ایام محرم است که جوانان بیمرغ هم با شور و علاقه کم و بیش تدارک این ماه را میبینند.


سرویس بیمرغ گناباد

خبر بعدی از مینبوس بیمرغ است.مینیبوسی که زمانی اتوبوس بود ولی بر اثر اعتیاد از قیافه افتاد و به مینیبوس تبدیل شد.مدتی است که مردم از این مینیبوس رضایت کامل ندارند و میگویند گاهی وقتها که مسافر کم است اصلا حرکت نمی کند یا مسافران را بین راه پیاده و به ماشین بقیه روستاها سوار میکند.البته احتمالا مشکلی هست که این قضیه پیش آمده و ان شاءالله با فرا رسیدن سرما این مشکلات سرویس روستا هم رفع گردد تا مردم در هوای سرد بلاتکلیف و آواره کنار جاده نباشند.از طرفی هم برخی از اتوبوسهای روستاهای مجاور هم با نارضایتی مسافران را سوار میکنند.


گل کاری

امروز در بعضی از پشت بامها مردم در حال گلکاری بودند از جمله آقای حاجی شریفی و آقای علی اسماعیلی


کمپوست

طرح تولید کومپوست از پهن گاو یا همان (خاک خروار) که چندی قبل توسط آقای عباس صدیقی انجام پذیرفت و خوب جواب داد حالا دوباره در سطح وسیعتری توسط ایشان و اسماعیل صدیقی در حال انجام است.این خاک به درد هر نوع کشاورزی میخورد و بسیار در کیفیت و کمیت محصولات کشاورزی تاثیر دارد.


حالا همی چار خبرر داشته بشه بینم چگر خه شو



نظر سنجی وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام خواهشمند است بازدیدکنندگان عزیز بیمرغی در نظر سنجی وبلاگ شرکت کنید

ممنون


بسم الله الرحمن الرحیم

روز گذشته نمازعید فطر مثل سالهای قبل با حضور جمعی از بیمرغیهای ساکن در روستا و جمعی از عزیزان که از شهرهای مشهد و گناباد به روستا اومده بودند برگزار شد روحانی جدید روستا هم میگفت این ها اهالی بیمرغ هستند یااز روشناوند دو تا اتوبوس آوردید اینجا.نه که بنده خدا تو مدتی که اینجا بوده این همه آدم ندیده بوده یک کم تعجب کرد.البته تعجب که چه عرض کنم شیخ جماعت قلمبه گوهای قوی هستند. قسمتی از نماز با فرمت موبایل آماده است میتونید به حجم تقریبی 4 مگابایت ببینید یا دانلود کنید.

8888888

طلائیه.کلیپ تصویری از از راهیان نور و خاطرات طلائیه


آنان که خاک رابه نظر کیمیا کنند




البته حجمش زیاده ولی واقعا با حاله.متن فیلم با صدای یکی از راویان کاروانهای راهیان نور هست ولی به تناسب هر صحبت ایشون تصاویری از جبهه و جنگ و شهدایی که نام میبرند آورده شده.خودم که بارها نگاه کردم و هر بار برام تازگی و دل روشنی داشته.امیدوارم بینندگان هم بهره ببرند متن فیلم ابتدا با سخنان امام خمینی شروع و در ادامه راوی محترم به شرح خصوصیات مکانی با نام طلائیه در مناطق جنگی هشت سال دفاع مقدس میپردازه.از اکثر سرداران شهید و خاطرات واقعی میگه....

دوستانی که تمایل دارند قسمتی از این روایت رو با چهره روایتگر واقعی ببینند به این آدر س برن 

http://www.aparat.com/v/2ldxv


یا هم در ادامه همین مطلب مشاهده کنند 


********

*****

***

*

ادامه مطلب ...

ـ شهید معماریان و آیت الله العظمی گلپایگانی


«مادر شهید معماریان ۱۵ساله اهل محله بلوار امین شهر مقدس قم میگویدمحرم حدود 20 سال پیش بود که دریک اتفاق پای من  ضربه شدیدی خورد، طوریکه قدرت حرکت نداشتم. پایم را آتل بسته بودند. ناراحت بودم که نمی توانستم در این ایام کمک کنم. نذر کرده بودم که اگه پایم تا روز عاشورا خوب بشود با بقیه دوستام دیگهای مسجد را بشورم و کمکشون کنم. شب عاشورا رسیده بود و هنوز پام همونطور بود. از مسجد که به خونه رفتم حال خوشی نداشتم. زیارت را خواندم و کلّی دعا کردم. نزدیکهای صبح بود که گفتم یه مقدار بخوابم تا صبح با دوستام به مسجد بروَیم. در خواب دیدم تو مسجد (المهدی) جمعیت زیادی جمع هستند و من هم با دو تا عصا زیر بغل رفته بودم. یه دسته عزاداریِ منظم، داشت وارد مسجد می شد. جلوی دسته، شهید سعید آل طه داشت نوحه می خوند. با خودم گفتم: این که شهید شده بود! پس اینجا چیکار می کنه؟! یه دفعه دیدم پسرم محمد هم کنارش هست. عصا زنان رفتم قسمت زنانه و داشتم اینها رو نگاه می کردم که دیدم محمد سراغم آمد و دستش را انداخت دور گردنم. بهش گفتم: مامان، چقدر بزرگ شدی! گفت: آره، از موقعی که آمدیم اینجا کلّی بزرگ شدیم.

دیدم شهید آزادیان هم کنارش  ایستاده. شهیدآزادیان به من گفت: حاج خانم! خدا بد نده. محمد برگشت و گفت: مادرم چیزیش نیست. بعد رو کرد به خودم و گفت: مامان! چیه؟ چیزیت شده؟ گفتم: چیزی نیست؛ پاهام یه کم درد می کرد، با عصا آمدم. محمد گفت: ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از ضریح برایت یک شال سبز آوردم. می خواستم زودتر بیام که آزادیان گفت: صبر کن که با هم برویم. بعد توی راه رفته بودیم مرقد امام(ره). گفتیم امروز که روز عاشوراست اول بریم مسجد، زیارت بخونیم بعد بیایم پیش شما. بعد دستهاشو باز کرد وکشید از سر تا مچ پاهام؛ بعد آتل و باندها رو باز کرد و شال سبز را بست به پای من و بعدش هم گفت: از استخوانت نیست؛ یه کم به خاطر عضله ات است که اون هم خوب می شه.

از خواب بیدار شدم، دیدم واقعیت داره؛ باندها همه باز شده بودند و شال سبزی به پایم بسته شده بود. آرام بلند شدم و یواش یواش راه رفتم. من که کف پایم را نمی توانستم روی زمین بگذارم حالا داشتم بدون عصا راه می رفتم. رفتم پایین و شروع به کار کردم که دیدم پدر محمد از خواب بیدار شده؛ به من گفت: چرا بلند شدی؟ چیزی نمی توانستم بگویم. زبانم بند آمده بود. فقط گفتم: حاجی! محمد آمده بود. او هم آمد پایم را که دید زد زیر گریه. بعد بچه ها رو صدا کرد. آنها هم همه گریه شان گرفته بود. این شال یک بویی داشت که کلّ فضای خانه را پر کرده بود. مسجد هم که رفتیم کلّ مسجد پر شده بود از این بو. رفتم پیش بقیه خانم ها و گفتم: یادتون هست گفته بودم اگه پایم به زمین برسد صبح می آیم مسجد. آنها هم منقلب شده بودند. یک خانومی بود که میگرن داشت. شال رو از دست من گرفت و یه لحظه به سرش بست و بعد هم باز کرد، از آن به بعد دیگه میگرن اذیتش نکرده. مسجدی ها هم موضوع را فهمیده بودند. واقعاً عاشورایی به پا شده بود.

بعدها این جریان به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی رسید. ایشون هم فرموده بودند: که اینها رو پیش من بیارید. پیش ایشون رفتم ، کنار تختشون نشستم و شال رو بهشون دادم. شال رو روی چشم و قلبشون گذاشتند و گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین(علیه السلام)رو می ده. بعد به آقازاده شون فرمودند: اون تربت رو بیارید، می خوام با هم مقایسه شون کنم. وقتی تربت رو کنار شال گذاشتند، گفتند که این شال و تربت از یک جا اومده. بعد آقا فرمودند: فکر نکنید این یه تربت معمولیه. این تربت از زیر بدن امام حسین(علیه السلام)برداشته شده، مال قتلگاه ست، دست به دستِ علما گشته تا به دست ما رسیده. بعد ادامه دادند: شما نیم سانت از این شال رو به ما بدید، من هم به جاش بهتون از این تربت می دهم. بهشون گفتم: آقا بفرماید تمام شال برای خودتان. ایشون فرمودند: اگه قرار بود این شال به من برسه، خدا شما رو انتخاب نمی کرد. خداوند خانواده شهداء رو انتخاب کرد تا مقامشون رو به همه یادآور بشه ... اگر روزی ارزش خون شهدای کربلا از بین رفت، ارزش خون شهدای شما هم از بین می ره. بعد هم نیم سانت از شال بهشون دادم و یه مقدار از اون تربت ازشون گرفتم.»

دورانی که در قضیه هسته ای عقب نشینی کردیم

بسم الله الرحمن الرحیم



گزیده ای از سخنان مقام معظم رهبری در دورانی که در قضیه هسته ای عقب نشینی کردیم و به سه سانتریفیوژ قانع شدیم ... 

• زمان : 3:33

البته این مطلب رو از سایت راسخون گرفتم و با توجه به این که آنتی ویروس نود32 با سایت راسخون مشکل داره در صورتی که از نود 32 استفاده میکنید قبل از راجعه به ادامه مطلب نرم افزار نود خود را باز کرده و از منوهای سمت چپ بر روی گزینه setup کلیک و سپس طبق تصویر بر روی گزینه Temporarily disable Antivirus and antispyware protection'کلیک کنید

پیامی ظاهر میشود که شما بر روی yes کلیک کنید تا آنتی ویروس شما غیر فعال شود سپس برای فعال کردن مجدد از همان مسیر رفته و بر روی گزینه Enable Antivirus and antispyware protection کلیک کنید تا آنتی ویروس فعال شود

  ادامه مطلب ...

دعا


بسم الله الرحمن الرحیم
سبحان الله یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّی و یَسِّرْ امری وارحَمْ ضعفی و قِلةَ حیلتی و ارزُقنی من حیث لا اَحتَسِبُ یاربّ العامین
ترجمه:منزه است خداوندی که بر طرف کننده غم ها است. غم و مشکل من را برطرف کن، بر ضعف و کمی چاره ام رحم کن و مرا از جایی که گمان نمی کنم روزی ده ای پروردگار جهانیان.