ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی بود
یکی نبود
یک بیمرغی بود که
داخلش هیشکی نبود
همه مردمش رفته بودند
بعضی هم اونجا مونده بودند
بعضیا بی پول بودند
بعضیا دلسوز بودند
بعضی پیر شده بودند
بعضی از بیرون اومده بودند
هر کسی یک دلیلی
داشت که از اونجا نره
هر کسی یک دلیلی
داشت که از اونجا بره
هر چی بود هرچی نبود
یه صفایی داشت بیمرغ
مردمایی داشت بیمرغ
خاطرات بچگی
اجتماع همگی
تو محرم یا توعید
دیدن قوم و خویشا
دست بوسی بزرگا
چاه عمیق و پسته ها
یه صفایی داشت بیمرغ
خدایا شکرت که شاعر نشدم وگرنه آبروی همه شاعرا رو میبردم
سلام خوب گفتی.نگران نباش برای شروع خوب بود شعرشما ازنوع شعر نو است
ممنون
خدا بخیر کنه
جالب بود
امیدوار شدم