خبرنامه دی یا بیمرغ

خبرنامه دی یا بیمرغ

خبرهای روزانه وهفتگی از روستاهای بیمرغ، اروک و اسو گناباد در خبرنامه دی
خبرنامه دی یا بیمرغ

خبرنامه دی یا بیمرغ

خبرهای روزانه وهفتگی از روستاهای بیمرغ، اروک و اسو گناباد در خبرنامه دی

راهزنیهای قدیم+تغییر بعضی کلمات در بیمرغ به مرور زمان

بسم الله الرحمن الرحیم


حدیث روز :  رسول اللَّه(ص) - سُنَن ابن ماجة 1/89
برترین صدقه، آن است که فرد مسلمان دانشى را فرا گیرد و سپس آن را به برادر مسلمانش بیاموزد.

 در قدیم راهزنیها شکلهای مختلفی داشته.دو نمونه اش رو در زیر آوردم

 حاج غلامرضا حسنی  روزی در بیابانهای نزدیک روستای اسو فردی را میبیند که پیاده به نزدش 

می آید و هنگامی که به ایشان میرسد به حاج غلامرضا میگوید پالتو خود را بده به من.که حاج غلامرضا از این حرف وی تعجب میکند.و میگوید چرا پالتو را باید به تو بدهم که مرد غریبه چیزی نگفته و از کنار حاج غلامرضا عبور میکند.آقای آگاه تعریف میکند به محض این که از من عبور کرد با چاقویی نسبتا کند به گردن من زد که دستم را روی گردنم قرار دادم تا ببینم علت چیست که یکدفعه متوجه شدم خون تا کف پایم رفته و داخل گیوه ام ریخت.مرحوم آگاه وقتی رویش را برگردانده متوجه فرار فرد غریبه به سمت کوه میشه که به علت اینکه در وجود خودش توانایی درگیری با ایشان را ندیده بود فرار نموده بود.


قضایای دیگر مربوط به عموی آقایان مختارزاده است که انسانی باصورت قرمز رنگ و بسیار قد بلند و قوی حیکل بوده است.ایشان میگوید با گوسفندا در بیابانهای اطراف بیمرغ بوده که متوجه شخصی میشود که پیاده دارد به سمتش می آید.

آقای مختار زاده هم گیوه نو پایش بوده.فرد غریبه نزدیک ایشان شده و به او گفته است که گیوه خودت را بیار بیرون و بده به من.آقای مختارزاده با تعجب میگن :گیوه را بیارم بیرون و بدم به تو؟؟!!  

برای اینها پول داده ام.اینا را با پول میدهند حال تو میگی گیوه ها رو بیار بیرون به من بده؟؟!!!!!!!!!!!!

میگه دیدم یک چاقو از تو پیراهنش با تیغه حدود قد یک انگشت در آورد و گفت :گیوه ها رو میدی یا به زور ازت بگیرم و من رو با اون چاقو تهدید کرد.

آقای علی مختار زاده هم یک دشنه که از پشت پا به بالای گیوه هاش زده بود رو میاره بیرون و به اون بنده خدا میگه این چاقوی تو از وسط موهای بدنم رد نمیشه حالا صبر کن تا یک گیوه ای بهت بدم که کیف کنی.

بالاخره این دو نفر با هم درگیر شده و عموی آقایان مختارزاده فرد شرور رو بالای سرش برده و به زمین کوبیده و بعد از پاهاش گرفته و شروع کرده به کشیدن و برده جای خرش و با یک طناب اون رو بسته.

و بعد هم خودش رو انداخته داخل گودالی که همون نزدیکیها بوده و شروع کرده به حیزم کندن.

میگه مرد غریبه تعجب کرد و از من پرسید داری چکار میکنی؟میگه من هم گفتم میخوام برات گیوه درست کنم(به طعنه):میخوام چه کار کنم؟معلومه:میخوام آتشت بزنم تا دوباره هوس راه زنی به سرت نزنه.

میگه یک وقت دیدم شروع کرد به گریه  که آی من مادر پیری دارم و خواهر کوچکی دارم که از فقیری مجبور به این کار شدم.آقای مختار زاده هم میگه من بدون این که به حرفهاش گوش کنم با خونسردی در حال حیزم جمع کردن بودم.که یک وقت دیدم گریه اش از این جدیت و خونسردی من زیادتر شد که بالاخره دلم سوخت و بازش کردم.میگه با تمام سرعت از من فرار میکرد و هر از چند گاهی از ترس به پشت سرش نگاه میکرد که من دوباره دنبالش نکنم.


این دو تا خاطره بود از قدیمیها که هر چند اگه با زبان خودشون تعریف میکردند شیرینتر بود ولی من در حد بضاعتم اینا رو نوشتم

مگه گفتش مو به اینا پول وَدَدِم حالا هنچی خشکه خلی وه تو دمی؟!!!

وَ دَ دِم یا وادادم=داده ام.

قدیما لهجه مردم بیمرغ اینطوری بوده و به جای حرف (الف) از (کسره _َ ) استفاده میکردند

وَدَدم=وادادم

وَدی=وادی

وَستونی=واستونی

وَردم=واردم

وَمونده=وامونده

البته الان هم اگر دقت کنید بعضی از پیرمردها به نشانه شوخی با لهجه، گفته های قدیمیها را به همین شکل بیان میکنند.

الا هم کلماتی مانند مه مه (مادر) کم کم تبدیل به مامان شده و کمتر مادری قبول میکند فرزندش او را با کلمه مَ مَ بخواند.

خوب درس امروز هم که تموم شد از هر صفحه دوبار بنویسید


نظرات 5 + ارسال نظر
مینو سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:25 ب.ظ

سلام
میشه شخصی که مطالب(بیمرغ قدیم یادش بخیر) رو فرستاده معرفی کنید
ممنون

نویسنده آقای م ت ت احتمال زیاد محمد تقی تقیزاده هست

شکلات چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ق.ظ

سلام
واز که پا دکفش سیاست کرده تو نمشه سرت دلاک بیمرغ یکه بشه .خا موفق باشی

دگه ادم بی کخ کخک بنه مه مونه.

سلام یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:31 ب.ظ

18 مگیری چون حیزم نه و هیزم
حیکل نه و هیکل

fبازم دمت گرم هوامو داشتی.از بس بیمرغی و بر عکس نوشتم دیگه فکر نکنم از ده هم بالاتر بگیرم همین دو کلمه رو کلی با خودم فکر کردم که این ه نوشته میشه یا ح آخر سر هم بیخیال شدم.
حالا باز خوبه دوستان هستند و غلطای ما رو میگیرند.از آقا معلما که خبری نیست.
آخه تعطیلات تابستونییه و تو خانه هم که اینترنت استفاده کنی گناه داره حتما باید اداره باشه.دیگه این شده که دوستان معلم نظر نمیدن

شکلات یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام واز که پا دکفش زبانشناسا کرده
مو که شنیدم گویش بیمرغ اساسی کار شده!

نه بابا.اومدم یک کمه گپه قدیمیار زنده کنم یا نی که مور چی وه زبان شناسی

کلبه حسن یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ق.ظ

سلام به او کسره نمگن مگن فتحه

برادر سواد مو نم کشیده.ان گفته زنا دلت پاک بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد